يك مدتي است كه در محل كارم با سبك جديدي از مديريت آشنا شده ام كه هر چه در موردش فكر مي كردم به جمع بندي نميرسيدم و اين روش كار با هيچ يك از معيارهاي كاري من جور در نمي آمد.
تا اينكه در بخشي از كتاب تئوري انتخاب با روش مديريت رئيس مآبانه آشنا شدم و فهميدم كه اين سبك مدير ما چه روشي بوده است و از كجا نشت مي گيرد!!!
من با توجه به اينكه مي خواستم كارهايمان به بهترين روش ممكن پيش برود، بر اساس عادت قديمي با ايرادات و مشكلاتي كه ممكن بود در آينده با آن مواجه شويم با رئيسم صحبت مي كردم و با همفكري يكديگر روشي براي فايق آمدن بر آن موضوع پيدا مي كرديم.
زماني كه من با همين منوال با رئيس جديدم برخورد كردم متوجه شدم كه اصلا خوشش نيامد و اين تذكر من را انتقاد از خود حساب كرد.
و پايه كشمكش هاي ما از همين جا شروع شد.
رئيس مي گويد فقط كاري كه من مي گويم انجام بده و دست و مغزت در اخيتار من باشد و گرنه من از تنبيه و تهديد عليه تو استفاده خواهم كرد و اگر اين روش هم جواب ندهد تو را به طور ضمني حذف خواهم كرد و دلسوزي در مورد كار اشتباه محض است و مسئوليت كار به خود من مربوط مي شود هر چند كار به اشتباه انجام شود.
ببيند كه اين روش مديريت كردن چه عواقبي را به دنبال خواهد داشت.
و اصلاً جاي تعجب نيست كه سيستم كاري ما هر روز رو به عقب و بدتر شدن حركت كند.
در مقابل اين روش مديريتي تئوري انتخاب روش مديريت راهبري را پيشنهاد مي دهد كه در آن كاركنان علاوه بر مغز و دست دلشان را نيز به رئيس شان خواهند سپرد.
با تشكر فراوان از تئوري انتخاب عزيز كه مسئله را برايم روشن كرد…
حال سوالي كه مطرح مي شود اين است كه شما مي خواهيد رئيس تان از كدام دسته باشد؟